خسـته م از این همه ....؟!

از این خاطراتی که نخ نما شده اما دست از سرم بر نمیداره...
 
 
از این شک و تردیدی که برای رفتن موندنم دلیل میخواد و با هیچ منطقی از بین نمیره...
 
 
 
 
از این هستم گفتن هایی که شبیه همه چیز هست جز بودن...
 
 
 
 
از این بغضی که مثل تیغ توی گلوم گیر کرده، نه بالا میاد و نه خیال پایین رفتن داره...
 
 
 
 
از این حس حماقت فلسفی بابت سوء برداشت دیگران از علت خوبی و مهربونی...
 
 
 
 
از این که خوبی رو پای هرچیزی میذارن جز خوبی و موندن رو به هر علتی جز تمایل به موندن...
 
 
 
 
از این مردمانی که از خنده و اخمت هر برداشتی میکنن جز اینکه شادی یا غمگین...
 
 
 
 
از این همه گلایه...
 
 
 
 
از این همه گلایه به ظاهر عاشقانه که حتی ذره ای هم بوی عشق و دوست داشتن قدیم رو ندارن...
 
 
 
 
از این همه درد،
 
 
 
 
از این همه بغض،
 
 
 
 
از این همه شک و تردید،
 
 
 
 
از این همه حس فلسفی – حماقت، یاس...
 
 
 
 
از این همه گلایه که نه.... بهانه
 
 
 
خســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــته م
 



این نظر توسط ستاره در تاریخ 1390/10/13/2 و 10:04 دقیقه ارسال شده است

<-CommentGAvator->

من خدا را دارم ،
کوله بارم بر دوش ،
سفری بی همراه ،
گم شدن تا ته تنهایی محض ،
هر کجا لرزیدی از سفر ترسیدی ،
تو بگو از ته دل من خدا را دارم.

این نظر توسط تنها در تاریخ 1390/9/8/2 و 23:37 دقیقه ارسال شده است

<-CommentGAvator->

سیب را برای خودت نگه دار

دیگر حـــوایت به سرم نمی زند

اینروزها ...

هلو های پوست کنده بیــــداد میکنند


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: